سخنی از حضرت دوست....

متن مرتبط با «بگذر» در سایت سخنی از حضرت دوست.... نوشته شده است

ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار..

  • روز اول باخود گفتمدیگرش هرگز نخواهم دیدروز دوم باز میگفتملیک با اندوه و با تردیدروز سوم هم گذشت امابر سر پیمان خود بودمظلمت زندان مرا می کُشتباز زندان بان خود بودمآن من دیوانه عاصیدر درونم های و هوی میکردمشت بر دیوارها میکوفتروزنی را جستجو میکردمی شنیدم نیمه شب در خوابهای های گریه هایش رادر صدایم گوش میکردمدرد سیالٍ صدایش راشرمگین میخواندمش بر خویشاز چه بیهوده گریانی؟در میان گریه می نالید:دوستش دارم نمیدانی؟!روزها رفـــتند و من دیگرخود نمی دانم کدامینمآن من سرسخت مغرورمیا من مغلوب دیرینم؟!بگذرم گر از سر پیمانمیکُشد این غم دگر بارممینشینم شاید او آیدعاقبت روزی به دیدارمفروغ فرخ زاد نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۳ساعت 10:35 توسط f.sh| بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها