سخنی از حضرت دوست....

متن مرتبط با «پارت» در سایت سخنی از حضرت دوست.... نوشته شده است

پارت اول

  • صدای عاقد شبیه زنگ ممتد تو گوشم تکرار میشدوکیلم؟؟؟؟تازه داشت مغزم کار می‌کرداگه من بله را بگم دیگه نمیتونم به امید فکر کنمدیگه فکر کردن بهش میشه خیانت به پسری که الان با کت و شلوار دامادی و لبخند عمیقش کنارم نشستهمن چیکار کرده بودم؟ چرا بیخود با زندگی خودم و مجید بازی کردمباید بزنم زیر همه چیزمن هنوز دست های گرم امید را میخوام، لبهای پر حرارتش را، بغل مهربونش راخنده های بیخیالش، شوخی هاش، بودنش حتی دعواهاشدرسته اون من رو نخواست و ازدواج کرد ولی من چرا لجبازی کردمچرا باید به خاطر در آوردن لجش ازدواج می کردممنی که دو سال بعد از ازدواجش هم کنار موندمبا سقلمه ای به پهلوم نگاهم از اون مات بودن در اومد و به تصویر خودم و مجید تو آیینه خیره شدمچقدر قشنگ شدم... مطمعنم زیباترین عروسی شدم که تو کل عمرم دیدماین تقریبا حرف تمام آدمهایی بود که امروز من رو دیدندل رو به دریا زدممن دیگه به امید فکر نمی کنم_ با اجازه پدر و مادر عزیزم و بزرگ تر ها بعلهو صدای کل و شادی تمام اتاق بزرگ خونه پدربزرگ را پر کردو دقیقا همین سرم اومد بالا چشام میخ شد رو دو تا چشم طوسی امیدچرا اینطوری نگام میکنه ؟اون که خودش اول رفت !!!و من که سعی می کردم قول لحظه بعله گفتنم یادم بمونه و چشام را چرخوندم رو مجید و به روش لبخند زدمسلام زندگی..******داستان سلام زندگی داستانی که هر شب سعی میکنم یک پارت بنویسم شدیدا بداهه و یهویی بدون هیچ تصویر قبلی حتی خودمم نمیدونم پارت بعدی چی میشهشدیدا به حالات روحی و روانی من بستگی دارهمن این سبک نوشتن را قبلا با داستان ماجراهای من و همکار امتحان کردم خودم شدیدا داستان را دوست داشتم و دارم اگه استقبال بشه از این داستان قطعا پی دی اف اون را هم اینجا آپلود میکنم برای عزیزانی که دوست دارند, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها