مهمان عزیز

ساخت وبلاگ

امشب قراربود سجاد بره خونه مامان بخوابه و تلافی روزهای دوری کرونایی را در بیاره رفتیم ولی از اونجا که کمی سرد بود پشیمون شدم 

ولی با اصرار سجاد خاله اش قبول کرد امشب بیاد پیش ما

الهی خیر ببینه از وقتی اومده هر دو تا پسرها از کنارش تکون نخوردند

و من بعد از مدتها طعم آرامش را چشیدم 

امشب تصمیم دارم زود بخوابم ..

فردا شب آخرین شبی هست که حسین خونه نیست

هر چند هفته آینده هم ماموریت ۴ روزه داره برای تهران ولی خب بهتر از این نیمه کاره بودنشه 

امشب پسرها را یک سر برده پیش مادرش میگفت مامانم دلش براشون تنگ شده

چیزی نگفتم ولی خیلی دلم میخواست بپرسم اون موقع که بچه هام کرونا داشتند چرا احساساتی نشد و تلفنی حالشو رو نپرسید؟؟؟

جاری بزرگ مرتب پیام میاره که مادر شوهر منتظر تو پا پیش بزاری و...

منم در کمال احترام  بهشون گفتم یا جواب منم بهشون بگو یا اصلا حرف نیار و ببر...

این که نمیشه یک طرفه حرف بیاره به من که رسید بگه شرمنده من حرف نمیبرم 

 

نوشته شده در پنجشنبه هشتم آبان ۱۳۹۹ساعت 22:39 توسط f.sh|

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 151 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:37