دیشب موقع رانندگی دستم را گرفته بود و حواسش به رانندگیش بود هر چند وقت یک بار فشاری به دستم میداد تا بودنش را به رخ بکشه
نگاهش کردم و فکر کردم حاضر نیستم با دنیا عوضش کنم این رو مطمعنم ولی ......
دیگه زندگیم را به دست طوفان ها نمیدم
هیچ کسی و هیچ چیزی نمیتونه خانواده کوچیکم را ازم بگیره
دوستشون دارم از هر کسی بیشتر
نوشته شده در سه شنبه چهارم بهمن ۱۴۰۱ساعت 8:31 توسط f.sh|
سخنی از حضرت دوست.......برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 93