درد و دل

ساخت وبلاگ

امروز روز شلوغی بود

از اولش بدو بدو بود تا همین الان که هنوز شام نپختم

بین این شلوغی ها ۴ قلم جنس ضروری برای آشپزخونه خریدم تو حراجی و قیمت مناسب...

شاید باور نکنید ولی حس خرید کردن عالیه

تاااازه دیشبم که خانم دکتر ازم کلی تعریف کرد

وقتی بهم گفت پیاده روی هات را قطع نکن دلم میخواست بگم

کاش کسی باشه من به خاطر دیدنش هر شب برم پیاده روی

شبیه آقا محمود تو کتابی که گفتم دارم میخونم

بعد به خاطر دیدن روی دوست بتونم وزنم را کنترل کنم و سریع بیارمش پایین

راستش دکتر خیلی خوشش اومد

میگفت وقتی بدون ورزش و فقط با کمی مراعات این همه کم کردی مطمعنم تا عید به وزن ایده آل میرسی

و من لبخند زدم و تودلم گفتم من میتونم حتی بدون وجود تویی که به خاطرت بیام پیاده روی‌‌...

ظهر بعد از خوندن نماز میرم از اتاق بیرون و تو محوطه پیاده روی میکنم

خیلی از همکارا میان آخه هوا بی نظیره

نه سرد و نه گرم

نه خشک و نه بارونی

خلاصه هوای دو نفره ای که من تک نفره توش قدم میزنم ...

عکس پروفایلم رو عوض کردم هم منم هم من نیستم ...

هوش مصنوعی برام درستش کرد تا خوانندگان ی ته ذهنیتی از من داشته باشند

نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۲ساعت 20:7 توسط f.sh|

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1402 ساعت: 14:39