سمی ترین مراسم ختم...

ساخت وبلاگ

اصلا یه حالی بودم برای رفتن این مراسم ختم

نمیدونستم باید ناراحت باشم یا هیجان زده..

نگرانی داشت شبیه خوره منو می خورد

میترسیدم کسی را ببینم که کلا سعی کردم فراموشش کنم

نه اینکه دلتنگ باشم یا مشتاق، اصلا، فقط ترسیده بودم ببینم و حالم بد شه

ببینم و تمام خاطرات تلخم زنده شه، ببینم و یاد ظلم هایی که به خودم کردم بیفتم

من تاوان سنگینی دادم تا فراموش کنم

نوشته شده در جمعه بیست و یکم مهر ۱۴۰۲ساعت 23:46 توسط f.sh|

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 21:56